خوب درگیر کارم و کارگاه هستم عصرا هم میرم تمرین
با این حال خیلی تنهام...
پری روز با دوستم رفتیم باغ ما برگشتنی ماشین وسط
جاده خراب شد دیگه اصلا کار نکرد...
خلاصه شبو موندیم ماشین وسط بیابون....
فردا صبح من رفتم سر معامله اونم موند پیش ماشین
هرچقدر هم که خودمو با کارو... مشغول کنم باز فکر زهرا تو ذهنم
اذیتم میکنه من همه چیو برا اون می خواستم ولی اینطور تنها شدم
خدایا خودت کمک کن
نظرات شما عزیزان:
|